[align=center].:: بنام خدای ثارالله ::.
« آجرک الله بقیه الله »[/align]
شهادت حضرت رقیه خاتون (س)، سه ساله حضرت سیدالشهدا(ع) را به تمامی اعضای تیم امنیتی ایران هک و مردان سایبری ایران و شیعیان و پیروان حضرتش تسلیت می گوئیم.
بدین منظور برای این مناسبت، فرازی از کتاب " مقتل الحسین (ع) از مدینه تا مدینه " انتخاب کرده ایم:
################################################## ############
بى تابى نمودن فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام) براى پدر و از دنيا رفتنش در خرابه شام :
چون اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن غريبان ستمديده و آن اسيران داغديده صبح و شام براى جوانان شهيدان خود در ناله و نوحه بودند و نيز ساعتى آسوده نبودند عصرها كه مىشد آن اطفال خردسال يتيم درب خرابه صف مىكشيدند مىديدند كه مردم شامى خرم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصيل كرده بخانههاى خود مىروند آن اطفال خسته مانند مرغان پر شكسته دامن عمه را مىگرفتند كه اى عمه مگر ما خانه نداريم مگر ما بابا نداريم عليا مكرمه مىفرمود چرا نور ديدگان خانههاى شما را مدينه و باباى شما به سفر رفته آن طفلان ويلان مىگفتند عمه جان.
[font]شعر [/font]
در ميان آن خانم كوچكها دختركى بود از امام (عليه السلام) فاطمه نام درد هجران كشيده و زهر فراق دوران چشيده گرسنگىها و تشنگىها خورده رنج سفر و داغ پدر و برادر ديده بر بالاى شتر برهنه كعب نيزه و تازيانهها خورده دل از دنيا سير و از عمر و زندگى بيزار گشته يتيمى و دربدرى بر آن دختر صغيره مظلومه خيلى اثر كرده گرد يتيمى بر سر و صورتش نشسته در شبى از شبها حزن و غم و اندوه اين طفل فزونى يافت به شدت او را مضطرب نمود و بى اختيار به ياد پدر افتاد و آرزوى جمال آن حضرت را كرد اين دختر اگر چه بر حسب ظاهر صغيره بود اما عقلش كامل و در حد بالغين قرار داشت، حضرت سيدالشهداء او را خيلى دوست مىداشت.
[font]فالسبط بها حبا فما زالت لديه يشمها كالورد [/font]يعنى محبت اين دختر در دل امام (عليه السلام) منزل گرفته بود هميشه در كنار پدر مىنشست و دم به دم امام عالم آن دختر شيرين زبان را مانند دسته گل در بغل مىگرفت مىبوسيد و مىبوئيد و شبها هم در بغل امام (عليه السلام) مىخوابيد از كجا معلوم مىشود از آنجائى كه چون بر سر نعش پدر آمد و فرق خود را از خون گلوى پدر رنگين نمود عرض كرد [font]يا ابه اذا اظلم الليل فمن يحمى حماى [/font]بابا جان حالا كه شب مىشود در بغل كه من بخوابم، بارى شرح حال پر اختلال اين دختر چنين است:
در روز عاشوراء بعد از شهادت اقارب و احباب امام مستضام ميان خيام آمد به جهت وداع مخدرات با احترام [font]و كان للحسين (عليه السلام) بنت عمرها ثلث سنوات فجعل يقبلها و قد نشفت شفتاها من العطش [/font]مىفرمايد در ميان آن خيل پردگيان حضرت را دخترى بود سه ساله پيش آمد ديد پدر را اراده سفر دارد دامن پدر گرفت و حضرت وى را در بر گرفت شروع كرد صورت از گل نازكتر آن دختر را بوسيدن و لبهائى كه از تشنگى مثل غنچه بى آب پژمرده بود مكيدن و در دامن نشانيدن تسلى ميداد و آن دختر مظلومه رو به پدر كرده گفت [font]يا ابتاه العطش العطش فان الظماء قد احرق [/font]باب تشنهام خيلى تشنهام كه عطش جگر مرا آتش زده حضرت وى را تسلى مىداد و لباس جهاد در بر مىكرد بعد از پوشيدن اسلحه جنگ و وصايا و سفارش زين العابدين (عليه السلام) خواست از خيمه بيرون آيد آن طفلك باز دامن پدر گرفت و گريه آغاز كرده گفت [font]يا ابه اين تمضى عنا [/font]فرمود [font]اجلسى عند الخيمة لعلى اتيك بالماء [/font]نور ديده همين در خيمه بنشين شايد بروم براى تو آب بياورم اين بفرمود و عازم ميدان شد [font]حتى دنى نحو القوم و كشفهم عن المشرعة [/font]خود را به لشگر زد مردم را مثل جراد منتشر از كنار شريعه دور كرد خود را به آب رسانيد لشگر فرياد كردند يا حسين (عليه السلام) تو آب مىآشامى اعراب به خيمه عيالت ريختند حضرت با آنكه مىدانست آن خبر حقيقت ندارد معهذا آب نخورده بلكه بجاى آب تير به دهان خورده مركب تاخت روى به خيام آورد آن دختر ديد پدر از دور مركب مىتازد مىآيد از جا جست و پيش دويد دو دست زير بغل گرفت و با زبان عرض كرد [font]يا ابه هل اتيتنى بالماء [/font]بابا جان آب از براى من آوردى؟
امام فرمود نه نور ديده صبر كن شايد بار ديگر بياورم و دو مرتبه روى به معركه آورد ديگر آن دختر روى پدر نديد ليكن وقتى خيل اسيران و جمله زنان از بزرگ و كوچك به قتلگاه شهيدان آمدند و كنار گودى قتلگاه كشته امام (عليه السلام) را در خون غلطان ديدند [font]فرأين جثة بلا رأس فسقطن عليه و يكثرن بالبكاء و العويل [/font]ديدند كه بدنى بى سر افتاده همه خود را به روى نعش آقا انداختند سكينه خاتون خون از گلوى پدر مىگرفت و موى پريشان خود را رنگين مىكرد همچنين عليا مكرمه زينب عليها السلام كه با حسرت قطرات عبرات از ديده مىباريد [font]فاخذت البنت الى حضنها و جعلت تغطى وجهها بفاضل ردنها لئلا ترى اباها مخضبا بالدماء [/font]يعنى عليا مكرمه زينب آن دختر صغيره را در دامن گرفته بود با آستين پيراهن صورت دختر را گرفته بود كه مبادا چشم آن معصومه به كشته به خون آغشته پدر بيفتد آن حالت ببيند و آن دختر از آن عقل و شعورى كه داشت مىدانست كه چه خبر شده و براى چه جلو چشم او را مىگيرند فرمود [font]دعونى اقبله و اطلب منه ما وعدنى به [/font]يعنى واگذاريد مرا تا بوسهاى از جمال پدر بردارم و بمن وعده كه داده مطالبه كنم زنها مىگفتند نور ديده [font]لا تراه الأن و غدا ياتى و معه ما تطلبين [/font]يعنى حالا پدر را نمىبينى رفته فردا خواهد آمد آب از براى تو مىآورد حاصل الكلام آنروز گذشت ليكن پيوسته احوال پدر مىپرسيد و زار زار مىگريست كه اين [font]ابى و والدى و المحامى عنى [/font]كجاست پدر من تاج سر من پناهگاه من بهر نحوى كه بود زنها او را آرام مىكردند تا آنكه از كربلا به كوفه و از كوفه به شام بردند در بين راه از رنج شتر سوارى بسيار آه و زارى داشت و گاهگاه به خواهرش سكينه خاتون مىگفت [font]ايا اخت قد ذابت من السير مهجتى [/font]خواهر اين شتر بس كه مرا حركت داده دل و جگرم آب شده آخر از اين ساربان بيرحم درخواست كن ساعتى شترها را نگاهدارد و يا آهسته راه ببرد كه ما مرديم از ساربان بپرس كه ما كى به منزل مىرسيم.
چون به شام خراب رسيدند مجلس يزيد ديدند و ويرانه منزل كردند دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ آمد ديد نه فرشى نه چراغى نه آبى و نه غذائى روز براى آفتاب شب زنان در گريه و زارى و آنى آسوده نيستند در يك شبى شور ديدن پدر بسرش افتاد در كنج خرابه زانو بغل گرفت سر بى كسى بر زانو نهاد از هجران پدر اشگ مىريخت و مىگفت:
از اين مقوله با خيال پدر گفتگو داشت سر روى خاك غمناك نهاد آنقدر گريه كرد كه زمين از اشگ چشمش گل شد در اين اثنا وى را خواب در ربود در عالم واقعه ديد سر پدر ميان طشت طلا در پيش روى يزيد است و با چوب خود بر لب و دندان پدر مىزند [font]و الرأس يستغيث الى رب السماء [/font]و مىبيند سر پدر در زير چوب استغاثه به درگاه خدا مىكند آن صغيره مظلومه از ديدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد با وحشت از خواب بيدار شد [font]تبكى و تقول وا ابتاه و اقرة عيناه وا حسيناه [/font]چنان صيحه كشيد كه خرابه نشينان پريشان شدند فرياد مىكرد [font]آه وا ابتاه وا قرة عيناه [/font]اى پدر غريب من اى طبيب دردهاى من عمه و خواهر به گرد وى حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وى را پرسيدند آن صغيره مىگفت [font]ايتونى بوالدى و قرة عينى [/font]الان پدر مرا بياوريد نور چشم مرا حاضر كنيد تا توشه از جمالش بردارم [font]لأنى رايت رأسه بين يدى يزيد و هو ينكثه [/font]عمه الان در خواب ديدم كه سر بريده پدرم در حضور يزيد است دارد چوب بر لبان وى مىزند و آن سر با خدا مىنالد من سر بابايم را مىخواهم آن اسيران هر چه خواستند او را ساكت كنند ممكن نشد بلكه نالهاش دم به دم بيشتر و زاريش زيادتر مىشد چون زنان نتوانستند وى را ساكت كنند امام زين العابدين (عليه السلام) پيش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد و تسلى مىداد كه نور ديده صبر كن و از گريه دل ما را مسوزان آن مظلومه آرام نمىگرفت و نوحه مىكرد.
كو پدر تا جدارم كو باباى بزرگوارم كو آن كسى كه هميشه مرا در آغوش مىگرفت و مىبوسيد.
آنقدر گريه كرد روى دامن امام زين العابدين (عليه السلام) [font]حتى غشى عليها و انقطع نفسها [/font]تا آنكه غش كرد و نفس وى قطع شد امام (عليه السلام) بگريه در آمد اهل بيت رسالت به شيون در آمدند [font]فضجوا بالبكاء وجددوا الأحزان و حشوا على رؤسهم التراب و لطموا الخدود و شقوا الجيوب و قام الصياح [/font]آن ويرانه از ناله اسيران يك بقعه گريه شد دختر بيهوش افتاده مخدرات در خروش بر سر مىزدند و سينه مىكوبيدند خاك بسر مىكردند و گريبان مىدريدند كه صداى ايشان در بارگاه به سمع يزيد رسيد طاهر بن عبدالله دمشقى گويد سر يزيد روى زانوى من بود بر او نقل مىگفتم سر پسر فاطمه هم ميان طشت بود همينكه شيون از خرابه بلند شد ديدم سرپوشى از سر طبق بكنار رفت سر بلند شد تا نزديك بام قصر بصوت بلند فرمود [font]اختى سكتى ابنتى [/font]همشيره من زينب دخترم را ساكت كن طاهر گويد پس ديدم آن سر برگشت رو به يزيد كرد فرمود يا يزيد من با تو چه كرده بودم كه مرا كشتى و عيالم را اسير كردى يزيد از اين ندا و از آن صدا سر برداشت پرسيد طاهر چه خبر است گفتم ظالم نمىدانى در خرابه اسيران را چه اتفاق افتاده كه در جوش و خروشند و ديدم سر مبارك حسين را كه از طشت بلند شد و چنين و چنان گفت يزيد غلامى فرستاد برو خبرى بياور غلام آمد احوال پرسى كرد گفتند دخترى صغيره از امام (عليه السلام) در خواب جمال پدر ديده آرام ندارد بس كه گريه كرده غلام آمد و واقعه را به جهت يزيد نقل كرد آن پليد گفت [font]ارفعوا راس ابيها اليها [/font]بيائيد سر پدرش را براى او ببريد تا آرام بگيرد پس آن سر مطهر را در ميان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسيران سر حسين (عليه السلام) آمد [font]فاتوابها الطشت يلمع نوره كالشمس بل هو فوقها فى البهجة. [/font]
[font]شعر [/font]
[font]فجاؤا بالرأس الشريف و هو مغطى بمنديل ديبقى فكشف الغطاء عنه [/font]سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند در حالتيكه پردهاى به روى آن سر مطهر بود پرده را برداشتند آن معصومه پرسيد [font]ما هذا الرأس [/font]اين سر كيست؟
گفتند اين سر بابت حسين (عليه السلام) است [font]فانكبت عليه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم [/font]يعنى خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع كرد صورت پدر را بوسيدن و بر سر و سينه زدن آنقدر با دستهاى كوچك خود بدهانش زد كه مملو از خون شد.
مرحوم طريحى در منتخب مىنويسد:
دخترك چشمش كه به سر بريده پدر افتاد، گفت:
[font]يا ابتاه من ذا الذى حضبك بدمائك يا ابتاه من ذا الذى قطع وريديك [/font]بابا جان ترا بخون كه خضاب كرد بابا جان رگهاى گلويت را كى بريد [font]يا ابتاه من ذا الذى ائتمنى على صغر سنى يا ابتاه من لليتيمة حتى تكبر [/font]پدر جان كدام ظالم مرا در كوچكى يتيم كرد بابا جان بعد از تو يتيمان ترا كه پرستارى كند تا بزرگ شوند [font]يا ابتاه من للنساء الحاسرات يا ابتاه من للأرامل المسبيات [/font]پدر جان اين زنان سر برهنه كجا بروند و اين زنان بيوه را كه توجه نمايد [font]يا ابتاه من للعبون الباكيات يا ابتاه من للشعور المنشورات يا ابتاه من بعدك وا خيبتاه من بعدك وا غربتاه [/font]بابا جان اين چشمهاى گريان و اين جسمهاى عريان و اين غريبان از وطن دور افتاده با موهاى پريشان چه كنند اى پدر جان بعد از تو داد از غريبى و نا اميدى من [font]يا ابتاه ليتنى كنت لك الفداء ليتنى كنت قبل هذا اليوم عمياء يا ابتاه ليتنى و سدت الثرى ولا ارى شيبك مخضبا بالدماء، [/font]بابا جان كاشكى من فداى تو مىشدم پدر جان كاش كور مىبودم اى كاش در زير گل فرو مىرفتم و ريش ترا غرق خون نمىديدم.
[font]شعر [/font]
پيوسته آن ناز دانه نوحه گرى مىكرد و اشگ مىريخت تا آنكه نفسش به شماره افتاده گريه راه گلويش را گرفت مثل مرغ سر كنده گاهى سر را به يمين مىنهاد مىبوسيد بر سر مىزد و زمانى بر يسار مىگذارد مىبوسيد ناله مىكرد دم به دم ريش پر خون پدر را مىگرفت و پاك مىكرد بس كه آن سر تر و تازه بود گويا تازه بريدهاند [font]كلما مسحت الدم من شيبه احمر الشيب كما كان [/font]اولا هر چه خون گلو را پاك مىكرد دوباره رنگين مىشد مىگفت [font]يا ابه من جز رأسك يا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحيتك [/font]زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پى بهانه مىگشتند كه براى آقا گريه كنند بهانه بهتر از آن دختر نبود همينكه آن معصومه صغيره مىگفت [font]يا ابتاه من للنساء الثاكلات [/font]بابا جان اين زنان جوان مرده چه كنند شيون از همه بلند مىشد [font]آه واويلاه ثم انها وضعت فمها على فمه الشريف و بكت طويلا [/font]پس آن صغيره لب بر لب پدر نهاد در زمان طويلى از سخن افتاد و گريست [font]فناداها الرأس بنته الى الى هلمى فانا لك بالانتظار [/font]صدائى از آن سر مطهر بگوش آن دختر رسيد كه نور ديده بيا بيا بسوى ما كه در انتظار توام چون اين صداى هوش ربا به سمع آن مخدره رسيد [font]فغشى عليها غشوة لم تفق بعدها [/font]غشى بر آن ضعيفه نحيفه طارى شد كه از نفس در افتاد و ديگر بهوش نيامد [font]فحر كوها فاذا هى قد فارقت و روحها الدنيا [/font]همينكه او را حركت دادند ديدند مرده صداى شيون از اهل بيت رسالت بلند شد.
اسيران در آن خرابه ويران چنان شيون و افغان نمودند كه تمام همسايگان خبر شدند و رو به خرابه آوردند كه ببينند بر سر ايشان چه آمده همه با دختران فاطمه عليها السلام بگريه در آمدند مثل روز قتل امام حسين (عليه السلام) عزا بر سرپا نمودند محض خاطر خدا غساله آوردند و كافور و كفن حاضر نمودند چراغ آوردند تخته آوردند آن معصومه را برهنه كردند و روى تخته گذاردند تا غسلش دهند....
...[align=center]( التماس دعا بدجـــــــــــــــــــــور... )[/align]
« آجرک الله بقیه الله »[/align]
شهادت حضرت رقیه خاتون (س)، سه ساله حضرت سیدالشهدا(ع) را به تمامی اعضای تیم امنیتی ایران هک و مردان سایبری ایران و شیعیان و پیروان حضرتش تسلیت می گوئیم.
بدین منظور برای این مناسبت، فرازی از کتاب " مقتل الحسین (ع) از مدینه تا مدینه " انتخاب کرده ایم:
################################################## ############
بى تابى نمودن فاطمه دختر سيدالشهداء (عليه السلام) براى پدر و از دنيا رفتنش در خرابه شام :
زينب عليها السلام چه در خرابه ويران نزول كردكاى باد اگر بسوى شهيدان گذر كنىبرگو خرابه منزل اهل و عيال شد | مىگفت با نسيم سحرگه زبانحال برگوى با حسين شهيدم كه كيف حال يا مونسى تعالى الى الأبل و العيال |
[font]شعر [/font]
مگر كسيكه سفر رفت بر نمىگردد | مگر كه شام غريبان سحر نمىگردد |
[font]فالسبط بها حبا فما زالت لديه يشمها كالورد [/font]يعنى محبت اين دختر در دل امام (عليه السلام) منزل گرفته بود هميشه در كنار پدر مىنشست و دم به دم امام عالم آن دختر شيرين زبان را مانند دسته گل در بغل مىگرفت مىبوسيد و مىبوئيد و شبها هم در بغل امام (عليه السلام) مىخوابيد از كجا معلوم مىشود از آنجائى كه چون بر سر نعش پدر آمد و فرق خود را از خون گلوى پدر رنگين نمود عرض كرد [font]يا ابه اذا اظلم الليل فمن يحمى حماى [/font]بابا جان حالا كه شب مىشود در بغل كه من بخوابم، بارى شرح حال پر اختلال اين دختر چنين است:
در روز عاشوراء بعد از شهادت اقارب و احباب امام مستضام ميان خيام آمد به جهت وداع مخدرات با احترام [font]و كان للحسين (عليه السلام) بنت عمرها ثلث سنوات فجعل يقبلها و قد نشفت شفتاها من العطش [/font]مىفرمايد در ميان آن خيل پردگيان حضرت را دخترى بود سه ساله پيش آمد ديد پدر را اراده سفر دارد دامن پدر گرفت و حضرت وى را در بر گرفت شروع كرد صورت از گل نازكتر آن دختر را بوسيدن و لبهائى كه از تشنگى مثل غنچه بى آب پژمرده بود مكيدن و در دامن نشانيدن تسلى ميداد و آن دختر مظلومه رو به پدر كرده گفت [font]يا ابتاه العطش العطش فان الظماء قد احرق [/font]باب تشنهام خيلى تشنهام كه عطش جگر مرا آتش زده حضرت وى را تسلى مىداد و لباس جهاد در بر مىكرد بعد از پوشيدن اسلحه جنگ و وصايا و سفارش زين العابدين (عليه السلام) خواست از خيمه بيرون آيد آن طفلك باز دامن پدر گرفت و گريه آغاز كرده گفت [font]يا ابه اين تمضى عنا [/font]فرمود [font]اجلسى عند الخيمة لعلى اتيك بالماء [/font]نور ديده همين در خيمه بنشين شايد بروم براى تو آب بياورم اين بفرمود و عازم ميدان شد [font]حتى دنى نحو القوم و كشفهم عن المشرعة [/font]خود را به لشگر زد مردم را مثل جراد منتشر از كنار شريعه دور كرد خود را به آب رسانيد لشگر فرياد كردند يا حسين (عليه السلام) تو آب مىآشامى اعراب به خيمه عيالت ريختند حضرت با آنكه مىدانست آن خبر حقيقت ندارد معهذا آب نخورده بلكه بجاى آب تير به دهان خورده مركب تاخت روى به خيام آورد آن دختر ديد پدر از دور مركب مىتازد مىآيد از جا جست و پيش دويد دو دست زير بغل گرفت و با زبان عرض كرد [font]يا ابه هل اتيتنى بالماء [/font]بابا جان آب از براى من آوردى؟
امام فرمود نه نور ديده صبر كن شايد بار ديگر بياورم و دو مرتبه روى به معركه آورد ديگر آن دختر روى پدر نديد ليكن وقتى خيل اسيران و جمله زنان از بزرگ و كوچك به قتلگاه شهيدان آمدند و كنار گودى قتلگاه كشته امام (عليه السلام) را در خون غلطان ديدند [font]فرأين جثة بلا رأس فسقطن عليه و يكثرن بالبكاء و العويل [/font]ديدند كه بدنى بى سر افتاده همه خود را به روى نعش آقا انداختند سكينه خاتون خون از گلوى پدر مىگرفت و موى پريشان خود را رنگين مىكرد همچنين عليا مكرمه زينب عليها السلام كه با حسرت قطرات عبرات از ديده مىباريد [font]فاخذت البنت الى حضنها و جعلت تغطى وجهها بفاضل ردنها لئلا ترى اباها مخضبا بالدماء [/font]يعنى عليا مكرمه زينب آن دختر صغيره را در دامن گرفته بود با آستين پيراهن صورت دختر را گرفته بود كه مبادا چشم آن معصومه به كشته به خون آغشته پدر بيفتد آن حالت ببيند و آن دختر از آن عقل و شعورى كه داشت مىدانست كه چه خبر شده و براى چه جلو چشم او را مىگيرند فرمود [font]دعونى اقبله و اطلب منه ما وعدنى به [/font]يعنى واگذاريد مرا تا بوسهاى از جمال پدر بردارم و بمن وعده كه داده مطالبه كنم زنها مىگفتند نور ديده [font]لا تراه الأن و غدا ياتى و معه ما تطلبين [/font]يعنى حالا پدر را نمىبينى رفته فردا خواهد آمد آب از براى تو مىآورد حاصل الكلام آنروز گذشت ليكن پيوسته احوال پدر مىپرسيد و زار زار مىگريست كه اين [font]ابى و والدى و المحامى عنى [/font]كجاست پدر من تاج سر من پناهگاه من بهر نحوى كه بود زنها او را آرام مىكردند تا آنكه از كربلا به كوفه و از كوفه به شام بردند در بين راه از رنج شتر سوارى بسيار آه و زارى داشت و گاهگاه به خواهرش سكينه خاتون مىگفت [font]ايا اخت قد ذابت من السير مهجتى [/font]خواهر اين شتر بس كه مرا حركت داده دل و جگرم آب شده آخر از اين ساربان بيرحم درخواست كن ساعتى شترها را نگاهدارد و يا آهسته راه ببرد كه ما مرديم از ساربان بپرس كه ما كى به منزل مىرسيم.
چون به شام خراب رسيدند مجلس يزيد ديدند و ويرانه منزل كردند دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ آمد ديد نه فرشى نه چراغى نه آبى و نه غذائى روز براى آفتاب شب زنان در گريه و زارى و آنى آسوده نيستند در يك شبى شور ديدن پدر بسرش افتاد در كنج خرابه زانو بغل گرفت سر بى كسى بر زانو نهاد از هجران پدر اشگ مىريخت و مىگفت:
بابا در اين خرابه سازم به بينوائىاى باب مهربانم شد آب استخوانمبازار شام ديدم دشنامها شنيدمروز اندر آفتابم شب روى خاك خوابماين دختران شامى پر زير سر گذارندبودى هميشه جايم در روى دامن تو | چشم براه مانده شايد ز در در آئى بر لب رسيده جانم نزدم چرا نيائى دشوارتر نديدم از اين خراب جائى غم نان و گريه آبم نه فرش و متكائى بالين من شده خشت غافل چرا ز مائى از تو نديده بودم اينگونه بى وفائى |
خداى جان تو بابا برس بفريادمتغافل از من خونين جگر مكن بابامگر نه دختر سردار عالمين منغريب و زار بمردم ز درد بى پدرىدر اين سياهى شب جان رود از اعضايمخوش آنزمان كه ز راه وفا بشام و سحردوباره گر بشوم روبرو به حضرت باباين الحسين ابى و غاية مطلبى | دمى بديدن رويت نماى دلشادم مرا بچشم يتيمى نظر مكن بابا مگر نه دختر سلطان مشرقينم من گرسنه جان سپردم فغان ز دربهدرى دگر محال كه بينم جمال بابايم بدى همى بسرم سايه جناب پدر از او نه خواهش نان مىكنم نه خواهش آب و مدللى و مقبلى و مسكنى |
ز بابم بيوفائى كى گمان بودمگر عمه ز من رنجيده بابماگر زنده است باب تاجدارمتو گوئى در سفر رفته است بابتكجا ما را اميد وصل باشد | پدر با من بغايت مهربان بود كه كرد از آتش فرقت كبابم چرا زد شمر سيلى بر عذارم كند امروز و فردا كاميابت گمانم اين سخن بى اصل باشد |
[font]شعر [/font]
مژده زينب كه شب هجر بپايان آمدچشم بگشا دمى اى عابد بيمار زهماى سكينه به نثار سر باب آور جان | بخرابه سر سالار شهيدان آمد كه ترا بهر عيادت شه خوبان آمد كز فلك بانگ غم و ناله و افغان آمد |
گفتند اين سر بابت حسين (عليه السلام) است [font]فانكبت عليه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم [/font]يعنى خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع كرد صورت پدر را بوسيدن و بر سر و سينه زدن آنقدر با دستهاى كوچك خود بدهانش زد كه مملو از خون شد.
مرحوم طريحى در منتخب مىنويسد:
دخترك چشمش كه به سر بريده پدر افتاد، گفت:
[font]يا ابتاه من ذا الذى حضبك بدمائك يا ابتاه من ذا الذى قطع وريديك [/font]بابا جان ترا بخون كه خضاب كرد بابا جان رگهاى گلويت را كى بريد [font]يا ابتاه من ذا الذى ائتمنى على صغر سنى يا ابتاه من لليتيمة حتى تكبر [/font]پدر جان كدام ظالم مرا در كوچكى يتيم كرد بابا جان بعد از تو يتيمان ترا كه پرستارى كند تا بزرگ شوند [font]يا ابتاه من للنساء الحاسرات يا ابتاه من للأرامل المسبيات [/font]پدر جان اين زنان سر برهنه كجا بروند و اين زنان بيوه را كه توجه نمايد [font]يا ابتاه من للعبون الباكيات يا ابتاه من للشعور المنشورات يا ابتاه من بعدك وا خيبتاه من بعدك وا غربتاه [/font]بابا جان اين چشمهاى گريان و اين جسمهاى عريان و اين غريبان از وطن دور افتاده با موهاى پريشان چه كنند اى پدر جان بعد از تو داد از غريبى و نا اميدى من [font]يا ابتاه ليتنى كنت لك الفداء ليتنى كنت قبل هذا اليوم عمياء يا ابتاه ليتنى و سدت الثرى ولا ارى شيبك مخضبا بالدماء، [/font]بابا جان كاشكى من فداى تو مىشدم پدر جان كاش كور مىبودم اى كاش در زير گل فرو مىرفتم و ريش ترا غرق خون نمىديدم.
[font]شعر [/font]
من بودم و لطف تو صد گونه عزيزىاز غصه سرم بر سر زانوست همه روز | چون شد كه ترا دختر تو از نظر افتاد در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد |
زينب ز روى سينه آن طفل سينه چاكدست الم بهم زد و معجر ز سر كشيدگفت اى غريب مرده عزيز برادرماى بلبل حرم ز چه خاموش گشتهاىاى طفل ياد از رخ اصغر نمودهاىياد آورم ز پاى پياده دويدنت | ديد اوفتاد آن سر انور بروى خاك چون رعد ناله از دل پر درد بر كشيد گشتم عجب معين تو اى خاك بر سرم ديدى كدام جلوه كه مدهوش گشتهاى يا ياد گيسوى على اكبر نمودهاى يا سوزم از جراحت زنجير گردنت |
...[align=center]( التماس دعا بدجـــــــــــــــــــــور... )[/align]